همیشه تو آسمون از یک ارتفاعی به بعد دیگه هیچ ابری وجود نداره
پس هر وقت آسمون دلت ابری شد
با ابرها نجنگ ،
فقط کمی اوج بگیر
عطــرهای گــرون قیمت رو ول کن ، ادم باید بوی اعتماد بده ...
تو هیچ نقطه ضعفی نداشتی ولی من داشتم
من عاشقت بودم
باید عاشق باشی تا بفهمی
بفهمی نگاه سرد یعنی چی
حرف سرد یعنی چی
در مقابل دوستت دارم گفتنت سکوتـــــــــــــــــــــــــــــ یعنی چی
باید عاشق باشی تا بفهمی گرمای حرف و نگاه و دستت وقتی به سرمای او برخورد میکند چگونه روزگارت بخار میشود
رسیدن، آداب دارد...!
وقتی رسیدی باید بمانی،
باید بسازی،
باید مدام یادت باشد که چقدر زجر کشیدی تا رسیدی،
که آرزویت بوده برسی...
وقتی رسیدی،
باید حواست باشد تمام نشوی...!
خــــــدايـــــا...
آغوشت را امشب به من می دهی ؟
برایِ گفتن!چیزی ندارم
اما برای ِ شنیدن ِ حرفهایِ تو گوش بسیار . . می شود من بغض کنم
تو بگویی :
مگر خدایت نباشد که تو اینگونه بغض کنی . .
می شود من بگویم خدایا ؟
تو بگویی : جانِ دلم . .
گـاهی فقط بوی یه عطر شنیدن صداش خوندن اخرین smsش یک تشابه اسم برای چند لحظه.... باعث می شه دقیقا احساس کنی.....! که قلبت داره از تو سینت کنده می شه...
ماندن همیشه خوب نیست...
رفتن هم همیشه بد نیست...
گاهی رفتن بهتر است. گاهی باید رفت...
باید رفت تا بعضی چیزها بماند...
اگر نروی هر آنچه ماندنیست خواهد رفت...
اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند...
گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی ست با خود برد...
مثل یاد، مثل خاطره، مثل غرور...
و آنچه ماندنیست را جا گذاشت، مثل یاد، مثل خاطره، مثل لبخند...
رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی، بروی...
و ماندنت رفتنی می شود وقتی که نباید بمانی بمانی...
برو و بگذار چیزی از تو بماند که نبودنت را گرانبها کند...
برو و بگذار پیش از اینکه رفتنت دردی بر دلی بنشاند، خاطره ای پر حسرت شود ...
برو و نگذار ماندنت باری بشود بر دوش دل کسی که شکستن غرورت برایش...
از شکستن سکوت آسانتر باشد... عشقت را بردار و برو... خوب برو... زیبا برو...
آنقدر زمین خورده ام که بدانم
برای برخاستن
نه دستی از برون
که همتی از درون
لازم است
حالا اما…
نمی خواهم برخیزم
در سیاهی این شب بی ماه
می خواهم اندکی بیاسایم
فردا
فردا
برمی خیزم
وقتی که فهمیده باشم چرا
زمین خورده ام…
آدمهای موفق بچه پروهایی هستن که روی شکست رو کم میکنن.
آشناهای غریب همیشه زیادند
آشناهایی که میایند و میروند
آشناهایی که برای ما آشنایند
ولی ما برای آنها...
نمیدانم واقعا چرا و چگونه میشود
که همه روزی
آشنای غریب میشوند
یکی هست ولی نیست
یکی نیست ولی هست
یکی میگوید هستم ولی نیست
یکی میگوید نیستم ولی هست
و در پایان همه بودنها و نبودنها
تازه متوجه میشوی
که:
یکی بود هیشکی نبود
این است دردی که درمانش را نمیدانند
و ما هم نمیدانیم
که آن یکی که هست کیست
و آن هیچکس کجاست
کاش میشد یافت
کاش میشد شکستنی نبود
کاش میشد زیر بار این همه بودن و نبودن
خرد نشد.....
خدایا!
دستانی را در دستانم قرار بده
که پاهایش با دیگری پیش نرود...
بی تو ایستاده ام
روی پاهای خودم
و دارم تو را نگاه میکنم
که حتی روی حرف خودت هم
نمی توانی بایستی ...
گاهی دریا هوس می کند
به ساحلش سر بزند
برایش مهم نیست که
دستش را می گیرد یا نه
مهم اثبات وفاداری دریاست..
ای کاش یاد بگیریم برای خالی کردن خودمون کسی رو لبریز نکنیم.
به مَـن قـول بده
در تـمامِ سال ـهایے کــه باقے مانـده
تا ابـَد ….
مـُواظب خـودت باشے
دیگـر مَـن نـیستـم که یاد آوری ات کنم…
زندگی مرا بارها درهم کوبیده چیزهایی دیدم که هیچگاه نمیخواهم دوباره ببینم اما از یک مسئله مطمئنم هرگز روی زمین نخواهم ماند همیشه بلند خواهم شد هرگز و هرگز و هرگز تسلیم نخواهم شد